نام وبلاگ

توضیحات وبلاگ

توضیح...

من یه چیزی رو توضیح بدم، فکر کنم اصلا خوب منتقل نشده. انگار می‌خواستم از پذیرش خودم بگم ولی رفته تو فضای غر:
اول:

اینکه درس خوندنِ من، اولویت زندگیِ مادرم باشه اصلا بی‌معناست... من همچین چیزی نگفتم و چنین چیزی رو هم نمی‌خوام و حتی درس خوندن، اولویت زندگی خودمم نیست! درس می‌خونم و دانشگاه میرم چون باعث رشدم میشه و شدیدا حالم رو خوب می‌کنه.
اما اینکه درس خوندنِ دخترِ مادرم؛ یعنی من، یک چیز ارزشمند باشه، ارزش باشه، مثل مادر بودن، قابل احترام باشه، انتظار بی‌جایی نیست.
چون علم برای من معنی مدرک رو نمیده و چون خانواده‌ی من خودش این ارزش رو برام ایجاد کرده. اتفاقا اون چیزی که تا قبل از سال ۹۰ ارزشش منتقل نشده بوده، ارزش ازدواج و تشکیل خانواده و فرزنددار شدن بوده!
اما یه چیزی رو دوستان مطرح کردند و اون اینه که چرا باید مادرم به نیاز من اولویت بده در حالی که من خودم به نیاز دخترام اولویت ندادم؟!
مادرِ من ۲۷ سالش که بود:
لیسانسش رو گرفته بود و توی شهری دور از خانواده‌ش کار می‌کرد و تازه داشت ازدواج می‌کرد. بعدش هم رفت سرِ کار و ما رو گذاشت مهد کودک چون چاره‌ای نداشتن.
من الان ۲۷ سالم هست:
سه تا بچه دارم و دارم کارشناسی ارشد می‌خونم و بچه‌ها رو پدرشون نگه‌میداره و اگر مجبور بشیم گزینه بعدی مادرم و بعدش مادرش هست. چون چاره‌ای نداریم و امکانِ ما فعلا همین‌هاست.
دوم:
درس خوندن و ایجاد مقدمات تحصیلات عالیه، یه سنی داره؛ یه دورانی داره؛ شور و اشتیاق به تحصیل و ... همیشگی نیست. اصطلاحا یه تبی داره.
توانِ انسان، جسمی و روحی و روانی و تمرکز و استقامت انسان همیشگی نیست.
ضمن اینکه مثلا بعضی محدودیت‌ها مثلِ سنِ پذیرش دانشجو در رشته‌ی من وجود داره. یعنی اینکه نمی‌تونستم ادامه تحصیلم رو به تاخیر بندازم.
از همه مهم‌تر اینکه انسان‌ها با هم فرق دارند. من با مادرِ ۲۷ ساله‌ام در گرایش‌ها، نیازها و اشتیاق‌ها و استعدادها یکی نیستم. پس نه مادرم باید خودش رو با من مقایسه کنه و نه برعکس. نه من باید خودم رو دخترم مقایسه کنم و نه دخترم خودش رو با من.
سوم:
هر چیزی یه سنی داره.
ازدواج معمولا دهه سوم زندگی آدما رخ میده. (تازه مادرم من رو ۱۷ سالگی شوهر داد)
باروری زنان دهه سوم و چهارم زندگیشون امکان پذیره.
حدود سنین ۲۰ تا ۳۰ الی ۴۰ سال هم، اگر درس نخونی و استاد نبینی، از دست میره.
مادرِ من دهه سوم زندگیش رو به درس گذروند و به خودش این حق رو داد که طبق معیارهای زن سنتی رفتار نکنه. در حالی که خواهراش همه سنتی ازدواج کردند و بچه دار شدند و ادامه تحصیل ندادند، برعکسشون رفتار کرد.
من ارزش‌های زندگیم رو کنار نذاشتم و طبق ارزش‌ها سعی کردم همه چیز رو با هم جلو ببرم.
چهارم:
ما الان در چه شرایطی داریم زیست می‌کنیم؟ در چه نقطه‌ای از تاریخ هستیم؟ چه تکالیف و مسئولیت‌هایی بر دوشِ ماست؟
اگر فرزند آوری و مساله جمعیت، یک تکلیف ملی و دینی و انقلابی محسوب میشه، چه کسانی باید بارِ این مسئولیت رو به دوش بکشند؟ آیا فقط زن؟ آیا به تنهایی باید دوران بارداری و مساله زایمان و شیردهی رو مدیریت کنه؟ آیا همسرش، آیا کسانی که ادعای پیروی از امر ولایت دارند نباید در این مسیر همراهی‌ش کنند؟
پنجم:
مگه فرزند باید اولویت زندگیم باشه؟ هیچ وقت فرزندم اولویت زندگیم نبوده چون نمیشه! چون سه تا فرزند دارم و کدوم رو بذارم توی اولویت؟ اگه کسی رو بخوام تو اولویت بذارم اون همسرمه.
اون چیزی که واقعا در اولویت منه، بعد از ارزش‌های معنوی و ماموریت‌های دینی، خانواده‌م هست که اینا رو در طول هم می‌‌بینم. نه در عرضِ هم.
ششم:
بچه‌ها هرچقدر کوچکترند، مسائلشون ساده تره. همین الان اونقدر که فاطمه‌زهرا از نبودن من آسیب می‌بینه چه بسا از اون دوتای دیگه بیشتر باشه.
بنابراین ترجیحم اینه که تا زمانی‌که بچه‌هام کوچکترند، درسم تموم بشه و حتی شاغل بشم و بتونم از امکانات بیشتری که در گرو داشتن پول هست، استفاده کنم: مثل پرستار و مهد‌کودک و مدرسه خوب برای بچه‌هام.
هفتم:
وقتی منم مثل مادرم به دهه ششم زندگیم رسیدم و دخترانم به دوران فرزندآوریشون، من دیگه باید به ثبات رسیده باشم طبیعتا. نه اینکه در دورانِ آزمون خطا باشم‌. اون زمان امکان‌هایی باید ایجاد کنم برای حمایت از فرزندانم. اینکه حمایت من از فرزندانم چه شکلی داشته باشه و در چه قالبی باشه، طبیعتا از الان نمی‌تونم بگم چیه و اقتضائات زمان و مکان و سایر شرایط تعیین کننده‌های مهمی هستند. چه بسا حتی شرایطشون طوری باشه که خیلی هم نیاز به کمک من نداشته باشند چون هر کدوم‌شون حداقل دوتا خواهر دارند الحمدلله.
خب دیگه... بسه. چقدر حرف زدم :|
فقط آخرش اینو بگم که هرکس بره در زمین جنگ و مبارزه، کارش سخت میشه و من فقط با غر زدن اجرِ خودم رو ضایع می‌کنم. وگرنه مادر و پدرم و مادر‌شوهر و پدرشوهرم دارن تلاش خودشون رو می‌کنند. مسیر من انتخابِ اونا نبوده و طبعا آمادگی مواجهه با ساده‌ترین و چه بسا سخت‌ترین دردسرهاش مثل بچه‌داری رو ندارند.
ای کاش من هم قدرِ اونا رو بیشتر می‌دونستم...

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:52 توسط علی فرهادی |