پشت در توفان شد
پشت درتوفان شد
وبه یک موج بلند
بید مجنون لرزید
آسمان تیره شد و باد وزید
برگ های خاطراتم دست باد
دسته ی پرواز را بیچاره چید
بغض آمد بر گلویم باسکوت
من چرارقص کنان بنشینم ؟!!!
وچرابایدازاین خاطره ها بگریزم؟
وچرا آب به هاون ریزم؟
خاطرم هست هوای برفی
عشرت یکسره و پرشعفی
خاطرم هست وصال معشوق
ساتن سرخ وجمالی پرشوق
لیلی ام دربغلم عهدکنان می لغزید
بادی ازکنج قفا سخت حسادت ورزید
من ازاین خاطره تلخ بخود ترسیدم
و از این درد بخود پیچیدم
نکند رز ساده خود رابدهم باد فنا
نکند باد پرپر بکند غنچه ی مرطوب مرا
نکند معشوق مراباد بگیرید به اسیری هرجا ....
*** *** ***
گفت معشوق مرا این فحوا
ندهد بادمرا غفلتی از جور دغا
ندهد هجمه ی توفان تکانم به جفا
من ازاین باد نخواهم ترسید
در ره عشق صواعق باید دید...
ازچه باید بهراسم دریا
بامن است قلب معشوقه ی با رسم وفا...
حمیدرضا ابراهیم زاده
۱۴/۴/۱۳۹۳